جدول جو
جدول جو

معنی زوم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زوم کردن
کنایه از خیره شدن، با توجه نگاه کردن در چیزی، تغییر دادن فاصله کانونی عدسی زوم برای تطبیق با موضوع مورد نظر عکاس یا فیلمبردار
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
فرهنگ فارسی معین
زوم کردن
تكبيرٌ
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
زوم کردن
Zoom
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
زوم کردن
zoomer
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
زوم کردن
fare zoom
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
زوم کردن
увеличивать
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به روسی
زوم کردن
zoomen
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
زوم کردن
збільшувати
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
زوم کردن
przybliżyć
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
زوم کردن
放大
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به چینی
زوم کردن
dar zoom
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
زوم کردن
inzoomen
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
زوم کردن
hacer zoom
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
زوم کردن
जूम करना
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به هندی
زوم کردن
زوم کرنا
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به اردو
زوم کردن
জুম করা
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
زوم کردن
ซูม
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
زوم کردن
kuongeza zoom
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
زوم کردن
ズームする
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
زوم کردن
להגדיל
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به عبری
زوم کردن
확대하다
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
زوم کردن
memperbesar
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
زوم کردن
yakınlaştırmak
تصویری از زوم کردن
تصویر زوم کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ دَ)
گداختن. (ناظم الاطباء) ، نرم کردن. موم گردانیدن
لغت نامه دهخدا
(سِ اَ پَ / پِ دَ)
ملامت کردن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ تَ)
فشار دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، فشار آوردن. سخت گرفتن:
دگر آزموده نباشد ستور
نشاید به تندی بر اوکرد زور.
فردوسی.
، ظلم کردن. ستم ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین) :
بخوردم یکی مشت زورآوران
نکردم دگر زور بر لاغران.
(بوستان).
چه نیکو گفت در پای شتر مور
که ای فربه مکن بر لاغران زور.
سعدی.
جور بر من می پسندد دلبری
زور با من می کند زورآوری.
سعدی.
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ گِرِ تَ)
خسته و مجروح کردن. (آنندراج). زدن. ضربه وارد آوردن: غلامی که ویرا اقماش گفتندی... در آمد و بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد. (تاریخ بیهقی). اول کسی که تبرزین و ناچخ بساخت او بود تا مزدک را زخم کند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1 ص 90).
خر ز بهر دفع خار از سوز درد
جفته می انداخت صد جا زخم کرد.
مولوی.
نهضت فرمودن رکاب مبارک ملک معظم به اوق... و ستدن قصیل و چند کس را زخم کردن و عاجز شدن ایشان... و چند کس از ایشان در خندق حصار سمور انداختن و زخم و قتل کردن و بفیروزی باز گشتن. (حبیب السیر). کتف السرج الدابه، زخم کرد زین شانۀ ستور را. (منتهی الارب)، آسیب واردآوردن. زیان رساندن:
گربۀ بیدره ای سگ صفتی پیش گرفت
پاچه ام را نکند زخم چرا در کشمیر.
ملاطغرا (از آنندراج).
، بر شکافتن عمارت نیز اطلاق شده. (آنندراج از بهار عجم و غوامض سخن) :
زخم کن این گنبد شنگرف را
درقلم نسخ کش این حرف را
نظامی (مخزن الاسرار از آنندراج).
، زخمی کردن. کاری از کارهای پهلوانی نمودن. ضرب شصت نشان دادن: ازهر برخاست، بیک دست سروی این گاو بگرفت و بدیگر دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر پس گفت (یعقوب لیث به ازهر) : زخمی بکن، یک گاو را دور انداخت چنانک بر پهلو بیفتاد شمشیر بر کشید و دیگر گاو راشمشیری بزد بدو نیم کرد. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آوا کردن
تصویر آوا کردن
خواندن دعوت طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
جنگ کردن نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آژنگ افکندن یان دو ابرو ترش کردن روی خشم گرفتن گره بر ابرو در آوردن در حال خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور کردن
تصویر زور کردن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
((~. کَ دَ))
جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازهم کردن
تصویر ازهم کردن
تشخیص دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تورم کردن
تصویر تورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره