فشار دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، فشار آوردن. سخت گرفتن: دگر آزموده نباشد ستور نشاید به تندی بر اوکرد زور. فردوسی. ، ظلم کردن. ستم ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : بخوردم یکی مشت زورآوران نکردم دگر زور بر لاغران. (بوستان). چه نیکو گفت در پای شتر مور که ای فربه مکن بر لاغران زور. سعدی. جور بر من می پسندد دلبری زور با من می کند زورآوری. سعدی. رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
فشار دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، فشار آوردن. سخت گرفتن: دگر آزموده نباشد ستور نشاید به تندی بر اوکرد زور. فردوسی. ، ظلم کردن. ستم ورزیدن. (فرهنگ فارسی معین) : بخوردم یکی مشت زورآوران نکردم دگر زور بر لاغران. (بوستان). چه نیکو گفت در پای شتر مور که ای فربه مکن بر لاغران زور. سعدی. جور بر من می پسندد دلبری زور با من می کند زورآوری. سعدی. رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
خسته و مجروح کردن. (آنندراج). زدن. ضربه وارد آوردن: غلامی که ویرا اقماش گفتندی... در آمد و بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد. (تاریخ بیهقی). اول کسی که تبرزین و ناچخ بساخت او بود تا مزدک را زخم کند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1 ص 90). خر ز بهر دفع خار از سوز درد جفته می انداخت صد جا زخم کرد. مولوی. نهضت فرمودن رکاب مبارک ملک معظم به اوق... و ستدن قصیل و چند کس را زخم کردن و عاجز شدن ایشان... و چند کس از ایشان در خندق حصار سمور انداختن و زخم و قتل کردن و بفیروزی باز گشتن. (حبیب السیر). کتف السرج الدابه، زخم کرد زین شانۀ ستور را. (منتهی الارب)، آسیب واردآوردن. زیان رساندن: گربۀ بیدره ای سگ صفتی پیش گرفت پاچه ام را نکند زخم چرا در کشمیر. ملاطغرا (از آنندراج). ، بر شکافتن عمارت نیز اطلاق شده. (آنندراج از بهار عجم و غوامض سخن) : زخم کن این گنبد شنگرف را درقلم نسخ کش این حرف را نظامی (مخزن الاسرار از آنندراج). ، زخمی کردن. کاری از کارهای پهلوانی نمودن. ضرب شصت نشان دادن: ازهر برخاست، بیک دست سروی این گاو بگرفت و بدیگر دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر پس گفت (یعقوب لیث به ازهر) : زخمی بکن، یک گاو را دور انداخت چنانک بر پهلو بیفتاد شمشیر بر کشید و دیگر گاو راشمشیری بزد بدو نیم کرد. (مجمل التواریخ و القصص)
خسته و مجروح کردن. (آنندراج). زدن. ضربه وارد آوردن: غلامی که ویرا اقماش گفتندی... در آمد و بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد. (تاریخ بیهقی). اول کسی که تبرزین و ناچخ بساخت او بود تا مزدک را زخم کند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1 ص 90). خر ز بهر دفع خار از سوز درد جفته می انداخت صد جا زخم کرد. مولوی. نهضت فرمودن رکاب مبارک ملک معظم به اوق... و ستدن قصیل و چند کس را زخم کردن و عاجز شدن ایشان... و چند کس از ایشان در خندق حصار سمور انداختن و زخم و قتل کردن و بفیروزی باز گشتن. (حبیب السیر). کتف السرج الدابه، زخم کرد زین شانۀ ستور را. (منتهی الارب)، آسیب واردآوردن. زیان رساندن: گربۀ بیدره ای سگ صفتی پیش گرفت پاچه ام را نکند زخم چرا در کشمیر. ملاطغرا (از آنندراج). ، بر شکافتن عمارت نیز اطلاق شده. (آنندراج از بهار عجم و غوامض سخن) : زخم کن این گنبد شنگرف را درقلم نسخ کش این حرف را نظامی (مخزن الاسرار از آنندراج). ، زخمی کردن. کاری از کارهای پهلوانی نمودن. ضرب شصت نشان دادن: ازهر برخاست، بیک دست سروی این گاو بگرفت و بدیگر دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر پس گفت (یعقوب لیث به ازهر) : زخمی بکن، یک گاو را دور انداخت چنانک بر پهلو بیفتاد شمشیر بر کشید و دیگر گاو راشمشیری بزد بدو نیم کرد. (مجمل التواریخ و القصص)